کوچیک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست
ولی مگه خدا هم گریه می کنه چرا باید دل خدا بگیره!!!!دوست داشتم زیر بارون قدم
بزنم تا بوی خدا رو حس کنم
اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت
کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم!آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد
حس میکرم که آدما دل خدا رو شکستند و یا از یاد خدا غافل شدند
همه می گفتند باران رحمت خداست ولی حس کودکانه من می گفت
خدا دلش گرفته و از دست آدم بدا داره گریه میکنه......حالا که یاد اون روزهای پاک
وقشنگ میافتم بی اختیار ابرهای چشمام شروع
به باریدن میکنه ......
کاشکی هنوزم بچه بودم و توی همون افکار کودکانه و زیبام میموندم
خدا گواه است رسم بزرگ شدن این نیست
Link Shodi Azizam
تو هم لینک شدی
آدم نمیتونه بچه بمونه اما میتونه با افکار بچگونه بمونه .... امیدوارم تمام لحظه های عمرت پر از شادی های بچگانه باشه ...
ممنون